|
||
منوی اصلی
موضوعات
مطالب
اطلاعیه های سایت ( 15 ) مطالب جالب ( 160 ) آموزشی ( 160 ) کسب درآمد اینترنتی ( 0 ) پیامک های مناسبتی ( 4 ) اخبار کلاهبرداری ( 14 ) اخبار ( 137 ) فیلم تصویر تصاویر جالب ( 14 ) تصاویر ( 2 ) نرم افزار اسکریپت رایگان ( 2 ) نرم افزار رایگان ( 1 ) موسیقی پربازديدترين مطلب
لایسنس نود 32 رایگان(134592 بازديد)
دامنه رایگان com, org, net, info!!!(81773 بازديد)
علت جوش زدن پوست سر(77942 بازديد)
طرز حمام رفتن دختر ها و پسر ها(71325 بازديد)
تصاویر جالب(63936 بازديد)
دختران باردار زیر 18 سال به همراه عکس(63278 بازديد)
فقط یه زن یا مرد ایرانی میتونه ....(60923 بازديد)
مشت زیباترین مجری زن ایرانی به عرب ها (حرکت افتخار امیز)(60699 بازديد)
روان شناسی شخصیتی براساس تاریخ تولد(60002 بازديد)
اسکریپت رایگان فروش کارتهای شارژ و محصولات مجازی(55739 بازديد)
کنترل پنل هوشمند ارسال و دریافت پیام کوتاه(54911 بازديد)
حرکتی تامل برانگیز در قم-نمایش عکسهای بیحجاب دانشجویان(53670 بازديد)
مقایسه تصاویر فیس بوکی ایرانی ها(53027 بازديد)
تصاویر ۳بعدی و دکوراسیون داخلی(52831 بازديد)
|
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تامردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی باسنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذررو به مرد دروازه بان کرد و گفت: “روز بخیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟” دروازهبان: “روز به خیر، اینجا بهشت است.” - “چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم.” دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت: “میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بنوشید.” - اسب و سگم هم تشنهاند. نگهبان:” واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.” مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. ازنگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند،به مزرعهای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود وصورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود. مسافر گفت: ” روز بخیر!” مرد با سرش جواب داد. - ما خیلی تشنهایم . من، اسبم و سگم. مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر که میخواهید بنوشید. مرد، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند. مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید. مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟ - بهشت - بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است! - آنجا بهشت نیست، دوزخ است. مسافر حیران ماند:” باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود! ” - کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند…
|
مطالب تصادفی
ازدواج همزمان با دو زن
آمار سایت
امروز : 141
دیروز : 357 ماه : 989 ماه قبل : 9919 سال : 51604 سال قبل : 1345485 کل : 20287070 اطلاعات سايت: اخبار :509 نظرات : 23 خروجي rss كاربران: اعضا : 2 كاربران آنلاين : 8
تاییدیه سایت زرین پال
تبلیغات
تبلیغات
|
كليه حقوق مادي و معنوي مطالب برای سايت رایگان برای شما - راه بهشت محفوظ مي باشد و هرگونه كپي برداري بدون ذكر نام و لينك منبع غير مجاز است . |